رسالت شخصی و شغل مورد علاقه ام
اسطوره رسالت شخصی درست یا غلط؟
فروردین 14, 1401

آلن دوباتن  در کتاب ” شغل مورد علاقه” می گوید:

ما طوری رفتار می کنیم چنان که گویی انتظار داریم بالاخره در جایی از زندگی فرمانی شبه اسمانی بشنویم که مارا به سوی غایت زندگی مان رهنمون شود.

نمونه های بسیاری از هنرمندان و کاشفان بوده اند که تحت تاثیر آموزه های دینی خودشان را مقید به پی گرفتن رسالتشان می دانستند.مانند میکل آنژ مجسمه ساز و نقاش معروف  که باور داشت روحش وی را الزام کرده است که به نقاشی آبرنگ بر سقف ها و دیوارها بپردازد و قطعات مرمر را بتراشد.

تاثیر چنین نمونه هایی باعث شد تا تصور کنیم که اگر در زندگی رسالتی داشته باشیم آن گاه شکی نخواهد بود بر اینکه مقدر شده ایم در زندگی کاری عظیم به انجام برسانیم.

در نتیجه فقدان رسالت در زندگی نه تنها نوعی بداقبالی محسوب می شود،بلکه همچنین نشانه فرودستی دانسته می شود.

از این رو هنگامی که در زندگی مسیر خاصی نداریم، نه تنها هراسان می شویم بلکه همچنین روحیه مان را می بازیم و فکر می کنیم که همین سرگشتگی ما نشانه آن است که هر راهی هم در پیش بگیریم بی تردید مسیر بی اهمیت و پیش پا افتاده خواهد بود.

بدتر از آنکه تصور می کنیم کشف رسالتمان در زندگی کشفی ست که همه ما باید بتوانیم در مدت زمان کوتاهی به آن دست یابیم و برای فرارسیدن لحظه الهام منتظر بمانیم تا شوقی درونی یا غریزه ای شورمندانه فرابرسد که مارا به سوی مثلا شغل تخصصی درمان بیماری های پا و یا مدیریت زنجیره تامین هدایت کند.

شما هم احتمالا درگیر کشف رسالت زندگی تان بوده اید و یا اینکه این دغدغه ذهنی را شاید داشته اید که بالاخره برای چه کاری ساخته شده اید و به درد چه کاری می خورید.

آیا شغل فعلی تان همانی هست که باید باشد؟

آیا به راستی برای همین کار ساخته شدید؟

ایا می شود در شغل دیگی درآمد بهتری هم داشته باشید و اوضاع زندگی تان را تغییر دهید؟

شاید بارها بخاطر  داشتن این گفتگوهای درونی خود را سرزنش کردید و یا پاسخ روشنی هم نیافتید .

کما اینکه دچار این درد مشترک هستیم که نظام آموزشی هرگز دغدغه آموزش و یا حتی مطرح نمودن چنین مسائل مهمی را نداشته تا گره از این مشکل مهم جامعه باز کند.

آلن دوباتن در ادامه به زیبایی اینگونه می گوید:

در حالی که بر خلاف انچه این تصور تاسف بار و سرکوب گرانه رسالت به ما می گوید، کاملا منطقی و حتی نشانه سلامت است که استعدادهای خود را نشناسیم و ندانیم آنها را چگونه به کار بگیریم.

طبیعت انسان آن قدر پیچیده، توانایی های هر فرد آن قدر غامض و به سختی قابل تعریف دقیق و اقتضائات زمانه آن قدر بی ثبات است که کشف بهترین همخوانی بین یک فرد و یک شغل، با اینکه چالشی خطیر و البته بسیار مشروع است،مستلزم میزان بالایی از فکر، کاوش و کمک دانایان است و چه بسا سال ها ذهن ما را به خود مشغول کند.

از این رو کاملا منطقی و قابل درک است که ندانیم باید سراغ چه کاری برویم.

و در واقع اینکه متوجه شویم جواب این پرسش را نمی دانیم یکی از نشانه های مهم بلوغ است، به جای اینکه با این فکر آزارنده بر خودمان رنج های بسیار تحمیل می کنیم که قاعدتا باید جواب این سوال را بدانیم.

میزان بالایی از فکر، کاوش و کمک دانایان می تواند در قالب مهارت طراحی زندگی به کار گرفته شود.

مهارتی که به ما می آموزد خودمان را چگونه بشناسیم و چطور توانمندی ها و قابلیت هایمان را به کار بگیریم و چگونه امکان و شرایطی که می توانیم تجربه کنیم و بیاموزیم را دریابیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.