چگونه نظم را به زندگی ام وارد کنم؟
چگونه نظم را به زندگی ام وارد کنم؟
فروردین ۲۵, ۱۴۰۰

فقط با به کار بردنِ دائمی انضباط می توانیم از تمایلات نامطلوب زندگی و تخریب برنامه هایمان جلوگیری کنیم. با سپری شدن اندکی زمان و به دست آوردن اندکی موفقیت، ممکن است بی احتیاط شویم. به همین دلیل است که برای رسیدن به زندگی خوب باید حسِ جدیدِ درک انضباط را در خود ایجاد کنیم و به تمامِ آنچه می توانیم انجام دهیم و داشته باشیم آگاه شویم.

جیم ران

ترفند و تکنیک اجرایی که به نظم بخشی ما کمک می کند:

به عقیده من آنچه به نظم بخشی و نظم شخصی رنگ و بویی تازه می بخشد، داشتن برنامه ای برای سال و ماهت است .

مشخص بودن هدف امسالت برایت روشن تر خواهد کرد که هر ماهت را چگونه بگذرانی و اگر برای هر ماه این سال، پروژه ای هر چند کوچک در راستای هدف سالت داشته باشی تکلیفت با هفته های هر ماه نیز مشخص خواهد شد.

همه ما فراموشکاران قهاری هستیم که به خودمان بارهاو بارها قول می دهیم که چنین و چنان کنیم.

پرینت برنامه ماهانه را اول هر ماه به دیوار روبروی میزت یا جایی که جلوی چشمانت باشدبچسبان. این برنامه نمی‌گذارد مثل اسب عصاری دور خودت بچرخی، هرروز با دیدنش به روزت نظم بیشتری می‌دهی، به یاد می‌آوری که فرصت چندانی نداری !

چیزی به پایان ماه نمانده ، سرعت کارت را بالاتر می بری و هر بار آگاهانه و یا ناآگاهانه خودت را ارزیابی می‌کنی ؛

که حالاکجای کارم؟

تابحال چطور پیش رفتم؟

چگونه می توانم تا پایان ماه این پروژه را به اتمام برسانم؟

یک تیر و دونشان می شود؛هم برنامه داری و هم خودارزیابی

خلاصه بگویم که سر کلاف انضباط از دستت در نمی رود با این کار.

و داستان نظم شخصی من:

اسفند ۹۹ به تدوین سند چشم انداز یک ساله ام برای ۱۴۰۰  گذشت.

با دقت تمام تلاش کردم برنامه ای بنویسم که اجرایی تر و کم تر کمال گرایانه باشد

سرو ته قضیه را تا پایان هفته اول فروردین بالاخره درز گرفتم که دقیقا پس از آن بلای کرونا آنهم از نوع جهش یافته اش بر ما نازل شد.همسرم، پدرم، خواهرم، برادرم و چند تن دیگر..

برنامه فروررین کاملا روشن بود اما هرچه زمان پیش تر می رفت انجامش را بیش از پیش ناممکن می دیدم. کار به بیمارستان کشید و تنها یکی دوساعت خوابیدن وهمراه مریضِ بدحال شدن مرا حتی از انجام خـُِرد پروژه فروردینم باز می داشت.

۲۲ فروردین از بیمارستان مرخص شدیم.سرشار از قدردانی بودم . عزیزانم یک به یک بهبود یافتند و من خسته تر از آنی که به نظم شخصی فکر کنم.

برنامه فروردین همچنان پابرجاست و کم تر از یک هفته به پایان ماه مانده.

منِ کمال گرا می گوید از برنامه هایت عقب ماندی و منِ معمول گرای منطقی ام خوشحال است و مفتخر که چند هفته ای باارزش هایش زندگی کرد. من این دو را به حال خود رها کردم و در آستانه  ۵ روز به پایان فروردین، دوباره به نظم شخصی ام برگشتم.

آب رفته به جوی بازگشت و من کارهایم را از سر گرفتم. در این میانه برنامه فروردین ناجی من در این بازگشت بود.پرینتش را امشب به دیوار روبرویم چسباندم.

معجزه نوشتن مرا از این سرگشتگی نجات داد.

نوشتن معجزه می کند.نظم می آفریند و به زندگی بر می‌گرداند.

از ماکس فریش پرسیدند؛ «چرا می نویسی؟»

گفت « می نویسم، چون بالاخره هر کس باید از راهی نان بخورد؛ اما این هم هست که احساس می کنم، زندگی را بدون بیان کردن خویش، نمی شود تاب آورد.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.