کرونا و پیامدهایش فرصت زندگی به رنگ دیگری را برای هشت روز در آغاز سال جدید برایم ساخت؛ زندگی در بیمارستان، خوابیدن روی صندلی تاشو کنار تخت بیمار که به همراه مریض اختصاص داشت.
فرصت استراحت و نشستن نداشتم چون همسرم بی حال بود و کرونا به ریه اش آسیب جدی وارد کرده بود.
اما در این مجال مراقبت از مریض، رفتار پرستارها را که هر هشت ساعت شیفتشان تغییر میکرد و جایشان را به گروه دیگری می دادند رصد میکردم.
اول از همه بگویم جان فشانی شان در این شرایط در بخش بیماران کرونایی، با چندین ماسک و لباس های مخصوص مثال زدنی بود( از همینجا دست همه شان را میبوسم که زندگیبخش جان هایی هستند که امید چندانی به بهبود نداشتند)
باری از توجهم به عملکرد پرستارها می گفتم؛ بعضیهاشان مشتاق و با توجه و همدل با بیمار و تعدادی هم کم رمق و در خود فرو رفته.
صد البته که دوست داشتم مشتاق ها زودتر بیایند و کم رمقها و بی انگیزه ها زودتر شیفتشان عوض شود،اما این سوال مدام مغزم را میخلید که چرا؟
چگونه میشود در یک محیط کاری که کارها بطور یکسان تقسیم شده و به نظر میرسد همهشان پروتکل های ثابتی را اجرا کنند، ساعت کاری یکسانی هم دارند و احتمالا حقوق و مزایای برابری، در نحوه و کیفیت کار کردنشان چنین متفاوتند؛
مارشال گلداسمیت در کتاب خلق رفتارهای ماندگار خود که از تغییر و دلایل سخت بودن تغییر می گوید این اشتیاق به کار را «دلدادگی» مینامد.
او طی تحقیقات و مطالعاتش به روش جالبی برای آفرینش دلدادگی در افراد در محل کارشان رسید؛
او شش پرسش فعال (نه منفعل) مطرح کرد:
۱-آیا من امروز همه تلاشم را کردم که هدف های روشنی تعیین کنم؟
۲-آیا من امروز همه تلاشم را کردم که بسوی اهدافم پیشروی کنم؟
۳-آیا من امروز همه تلاشم را کردم که برای زندگی ام معنایی بیابم؟
۴-آیا من امروز همه تلاشم مرا کردم که شاد باشم؟
۵-آیا من امروز همه تلاشم را کردم که روابط مثبتی ایجاد کنم؟
۶-آیا من امروز همه تلاشم را کردم که به کارم کاملا دل بسپارم؟
نتیجه این پژوهش پس از ده روز نشان می دهد که طرح این پرسش ها و پاسخ به آنها موجب رشد اشخاص در این حوزهها میشود.
با توجه به بیمیلی اثباتپذیر مردم به تغییر، مطالعات نشان میدهد که از خود پرسیدن فعالانه می تواند راه تازه ای برای تعامل با دنیای اطرافمان باز کند. پرسشهای فعال آشکار میکند که ما کجا در حال تلاشیم و کجا وا میدهیم. این پرسشها از طریق تیز کردن حس تشخیص چیزهایی که واقعا می توانیم تغییر بدهیم عمل می کنند. به این ترتیب به جای احساس قربانی بودن، نوعی حس کنترل و مسئولیت پذیری به دست می آوریم.
در کدام حیطه ها می خواهید بهتر شوید؟
شما چه پرسشهایی مطرح میکنید؟
پرسشهای روزانه شما باید منعکس کننده اهداف شما باشد.
شما میتوانید جدولی برای خود درست کنید و مهمترین دغدغه هایتان را بصورت پرسش در این جدول بگنجانید و همانند جدولی که مارشال در کتابش اشاره می کند، به هر پرسش نمره ای اختصاص دهید.
پرسش هایی که من برای خود پرسشگری ام نوشتم؛
آیا من همه تلاشم را کردم تا:
۱-روابطم را توسعه دهم؟
۲- برای بهبود روابطم و ایجاد روابط مثبت گامی بردارم؟
۳-بخاطر داشتههایم قدردان باشم؟
۴-دیگران را قضاوت نکنم؟
۵-مهارت تازه ای بیاموزم؟
۶- برای زیباتر شدن رابطه ام با همسرم کار خوبی برایش انجام دهم یا حرف خوبی بزنم؟
۷- برای بهتر شدن رابطه ام با فرزندانم کار خوبی یا حرف دوستانه ای به آنها می زنم؟
۸-پیاده روی روزانه داشته باشم؟
۹-احساسات و هیجاناتم را کنترل کنم؟
۱۰-خودم و دیگران را ببخشم؟
۱۱-نوشتن را تمرین کنم؟
۱۲-شاد و با نشاط باشم؟
چگونه این کار را انجام دهیم؟
مارشال توصیه جالبی برای اجرایی کردن این جدول می کند؛
اینکه شخصی را از میان دوستان و خانواده و یا همکارانمان انتخاب کنیم و از او خواهش کنیم تا هر شب با ما تماس بگیرد.
ما موظفیم به او اعلام کنیم که امروز به پرسش های روزانه خود چه امتیازی از ۱ تا ۱۰ داده ایم .
این گزارش دادن نتیجه پرسش ها به شخص دیگری مارا موظف می کند تا هرروز خودمان را ارزیابی کنیم.
پرسش های روزانه به ما یادآوری می کنند که:
-
تغییر یک شبه رخ نمی دهد.
-
موفقیت حاصل جمع تلاش های کوچکی است که هر روز تکرار میشود.
-
اگر تلاش کنیم، بهتر خواهیم شد.اگر تلاش نکنیم، بهتر نخواهیم شد.
مارشال گلد اسمیت
مابرنامه ریزان عالی و مجریان ضعیفی هستیم؟
شاید شما هم مثل من تجربه بارها و بارها برنامه ریزی و فکرکردن و تصویرسازی انجام کارها را داشته باشید و همیشه هم آرزو به دل مانده اید که بتوانید تمام و کمال به همه آنها برسید.
مشکل کجاست؟
چرا به برنامه هایمان که تا این حد با دقت تمام نوشته شدند و به نظر می رسد برای تحققشان هم انگیزه لازم را داریم، تا این حد ناموفقیم؟
مارشال گلد اسمیت می گوید:
قدری درباره نحوه آغاز روز خود فکر کنید.
در واقع ما هر روز را در قالب فردی دوشقه شده آغاز می کنیم، یک شقه رهبر است و شقه دیگر پیرو یک شقه برنامه ریز است و شقه دیگر مجری- و همچنان که روز جلو می رود، آن دو از هم بیشتر فاصله می گیرند.
اگر شما هم مانند افلب مردم باشید، همانند رهبری از خواب برمی خیزید که برنامه های ارزشمندی برای روزش در سر دارد. حتی ممکن است فهرست مکتوب از کارهای لازم الاجرا داشته باشید. همان طور که به فهرست برنامه های خود نگاه می کنید، درباره روزتان احساس اعتماد به نفس و برانگیختگی خواهید داشت. چرا شما نداشته باشید؟
شما هم برنامهه دارید. برنامه چیز خوبی است.
در آن لحظه، شما همانند رهبر عمل می کنید. ولی بعدتر طی همان روز، با کمی یا هیچ آگاهی، نقش متفاوتی ایفا می کنید.
به پیرو بدل میشوید، کسی که باید خواسته های رهبر را عملی کند.
حال سوال اینجاست؟!!
چرا مجری درونتان از برنامه ریز درونتان پیروی نمی کند؟
همه ما تحت تاثیر بی چون و چرای محیط هستیم.
همه ما در معرض رویدادهای غیر منتظره هستیم.
همه ما تجربیات گذشته مان را بسیاری اوقات نادیده میگیریم
و همه ما به دلیل اینکه ارزیابی مناسبی از خودمان نداریم دچار این شکاف بین برنامه و اجرا میشویم.
ساخت و پیش بینی محیط و عکس العمل هایمان و همچنین ارزیابی مکرر میتواند این شکاف را کم کند.
.