در حال نوشتن چشم انداز ۱۴۰۰ بودم که دیدم از قاطعیت بیشتر در بیدار شدن صبح هم نوشتم.
حالا تا چه حد پای کمال گرایی در میان است و انتظارات نابجای یک ناراضی همیشگی بماند.
یک جنگ نابرابر همیشه میان این خود راضی و خود همیشه شاکی و ناراضی وجود دارد.
یک گفتگوی درونی نه چندان صلح آمیز میان این دو که به ناچار آشتی موقتی می کنند و دوباره فردا روز از نو روزی از نو.
چگونه با وجود این بگو مگوها روزم را با شوق آغاز می کنم؟
روزم با شوق آغاز میشود چون هرروز:
صبحم را با نوشتن صبحگاهی آغاز می کنم.
بعد از نوشتن شروع به خواندن کتاب میکنم.
حین خواندن و پس از آن می نویسم.
به خانه و زندگی و خانواده ام می رسم.
و این خواندن و یادگرفتن و نوشتن و با عزیزان زیستن را بسیار دوست میدارم.
و هر روز کارهایی را انجام می دهم که مرا به چشم اندازم و اهدافم و رسالتم نزدیکتر میکند.
و این راز شور و شوق هر روزه ام است.
.