وقتی زاویه دیدم را تغییر دادم.
بهمن ۲۶, ۱۳۹۹

امروز باید به جلسه کانون می رفتم.

مطابق هر یکشنبه عصر اما با این تفاوت که مدتی ست پیاده روی را پیشه کردم و گاه و بی گاه  هر فرصتی را برای انجامش شکار می کنم.

مسیر خانه تا کانون یک مسیر بیست دقیقه ای ست که از کنار دیوار بلند و قدیمی کارخانه سابق نساجی قائمشهر (شاهی سابق)می گذرد.

زمان رفتن دیوار نساجی آنطرف خیابان بود و من به موازات دیوار از این طرف با حسرت به نقاشی های بی سلیقه  و نامتناسب روی دیوار نگاه می کردم چه رنگ های بدی هم به کار برده اند انگار نمی دانند روی دیوارهایی صدساله اینطور رنگها را نمی ریزند!

تابلوهای تبلیغاتی بیشتر به چشم می خورد و از آن درخت های پربرگ دو طرف خیابان هم فقط تنه ای مانده بود با شاخه های هرس شده و بدون لانه گنجشککان و آواز چند هزار تایی شان.

کمی دلم گرفت اما مسیر کوتاه بود و مجالی برای دل گرفتگی نبود.

جلسه تمام شد و من عزم برگشتن داشتم و چه فرصتی بهتر از این برای پیاده روی.

این بار افتادم آنطرف خیابان همان سمتی که موقع آمدن به موازاتش حرکت می کردم.

همان سمتی که دیوارهای صدساله شهرمان، راست قامت و زیبا با چراغ هایی در رویشان مرتب و با فاصله.در پیاده روی سنگفرش شده از کنار دیوارهای باشکوهی که با چراغ های دیواری با قاب سلطنتی سیاه  تزئین شده بود می گذشتم.

همان خیابان، همان مسیر، همان فضا اما چقدر متفاوت بود. از کنار دیوار باشکوهی می گذشتم که پیاده رو و سنگفرش ها را باوقار تر کرده بود.

سعی می کردم به دیوار صدساله و چراغ های باشکوهش نگاه کنم و نه تابلوهای تبلیغاتی و رنگ های بی سلیقه.

هیچ چیزش مانند زمان رفتن نبود همه چیزش فرق می کرد.دری بود گشاده به باغی خرم.

به این فکر می کردم که تا چه حد زوایای دیدمان، نزدیکی و دوری مان و ادراکمان در احساسمان تاثیر گذار است.

کافی بود از آن دیوار فاصله می گرفتم.

به آنطرف خیابان می رفتم

سرم را بالا می گرفتم و به تابلوها و درختان کچل شده چشم می دوختم.

آن وقت همان حسی را تجربه می کردم که حین رفتن داشتم.

یادم باشد که همیشه از کنار دیوار و از روی سنگفرش های زیبای مجاورش پیاده روی کنم.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.