چقدر موفق دقیقا؟
جیمز کلییر در ابتدای کتاب عادت های اتمی داستان زندگی اش را به زیبایی روایت می کند.
داستان آسیب دیدگی بینی اش با چوب بیسبال و خرد شدن بینی و صورتش
و رفتنش به کما و بالاخره نجاتش از آن اتفاق و برگشتن به زندگی عادی و نهایتا نقطه عطف زندگی اش یعنی:
ورود به دانشگاه
علی رغم شکست هایی که بعد از بهبودی اش داشت
او توانست با داشتن یک برنامه منسجم و پرداختن به ریز عادت هایی مثل ورزش کردن منظم
مطالعه و استفاده ازحداکثر توانمندی اش در آن دوران،
توانست به چند مقام قهرمانی و افتخار در آن دوران برسد و
زندگی و آینده اش را بسازد.
تنها با تمرکز بر روی کارهای روزانه اش ….
و تنها با انجام یک سری کارها بطور مرتب و منسجم به مدت چند سال
شاید در پیدا کردن روش درست بهره وری، اختلاف زمانی بیست ساله با جیمز کلییر داشته باشم چون اون در ورود به دانشگاهش درست عمل کرد اما من…..
در برهه ای از زندگی ام جز ورود به دانشگاه هدفی نداشتم. بعد از رفتن به دانشگاه و رسیدن به هدفم انگار منفعل شده بودم و چشم انداز روشنی نداشتم.
تا اینکه رسیدم به ترم هشتم و متوجه شدم بعضی ها برای ارشد آماده می شدند .
اما من اصلا برای ارشد آماده نبودم چون هیچ چشم اندازی نداشتم و اصلا به آن فکر نکرده بودم.
با خودم گفتم پس من هم ارشد می خونم .
کتاب خریدم، منابع لازم رو تهیه کردم اما درس نخوندم
به جاش ازدواج کردم انگار ارشد اصلا ضروری نبود .
هدفی بود که مال دیگران بود و برای من نبود .
یک هدف اشتباهی بود.

بعد احساس کردم نیاز به کار کردن دارم. بازهم هدفم تغییر کرد.
همیشه عشق کارکردن بودم
از بچگی رویای کار کردن داشتم
همیشه تصور می کردم یک فروشنده م که دم در خونه میشینم و بیسکوییت و شکلات می فروشم و پول درمیارم.
رویای دوران بچگی بود
اما برای این رویا در چهارسال دانشگاه کاری نکردم .
نه چشم اندازی ،
نه برنامه ریزی
نه کارآموزی و یا ایجاد آمادگی
باز هم یک مشکل جدید!!
در به در به دنبال کار گشتم تا رسیدم به تدریس و از این شاخه به اون شاخه می پریدم
و در نهایت طولانی مدت ترین کارم هم مدیریت اجرایی یک موسسه بود که
هشت سال طول کشید.
و بعد از آون تقریبا هدفم مشخص تر شد و تکلیفم با خودم روشنتر.
اگر بیست سال پیش در کنار همه انتگرال ها و مشتق ها و حل مسئله های بتن و فولاد یاد می گرفتم که
چطور اهدافم رو بر اساس نیازهام تعیین کنم، حتما این سردرگمی ها و از این شاخه به اون شاخه پریدن ها رو هم نداشتم.
چقدر موفق هستم دقیقا؟
از اون سال ها خیلی گذشته و من خیلی تغییر کردم
اما این سال ها یاد گرفتم برای اینکه عزت نفسم رو حتی الامکان سالم نگه دارم،
بیشتر روی کارهای روزانه و هفتگی و ماهانه م تمرکز کنم.
و بجای تمرکز روی هدفم ( که بیشتر آدم و از زندگی ناامید میکنه)
روی کاری که در همین لحظه میکنم تمرکز می کنم.
این کار برای من چند مزیت داشت:
اول اینکه نظم و برنامه ریزی دقیق به زندگی م برگشت.
و دوم اینکه عذاب وجدان ناشی از نرسیدن به هدف تقریبا از بین رفت.
و یشتر در زمان حال زندگی می کنم.
و روی کارها م تمرکز بیشتری دارم.
چون به قول جیمز کلییر:
مهم نیست در حال حاضر چقدر موفق یا ناموفقید. مهم این است که آیا عادت هایتان شما را در مسیر موفقیت قرار می دهند یا خیر!!
باید بیشتر به فکر خط سیر فعلی خود باشید نه نتایج فعلی.
اینکه چقدر موفق هستید اهمیت کمتری دارد نسبت به مسیری که در حال حاضرطی می کنید.
.