داستان
امشب برای مانی داستان جوجه اردک زشت و می خوندم
مدت ها بود این داستانو نخونده بودم . جوجه ای با شکلی متفاوت با جوجه های دیگه به دنیا میاد
همه جوجه ها مسخره ش می کنن و همچنین بهش حسادت می کنن چون از همه جوجه ها بهتر شنا می کرد تا اینکه جوجه اردک ناامید میشه و از پیش جوجه ها میره و باز هم با حیوونایی برخورد می کنه که اون و دست کم گرفتن و مسخره ش کردن …جوجه قصه ما میره و تویه برکه تنها زندگی میکنه تا فصل سرما تموم میشه واب برکه که یخ زده بود یخش باز میشه و عکس خودش و میبینه و تعجب می کنه که چطور تبدیل به یه قوی زیبا شده و قوهای دیگه به سمتش میان و زندگیش عوض میشه
نکته قابل توجه داستان برای من این بود که ما آدم ها هم خیلی هامون مثل این جوجه اردک زشت فکر می کنیم بی ارزشیم ، کاری از دستمون بر نمیاد،زیبا نیستیم، در اولویت نیستیم و مهم نیستیم؟؟!!
و چقدر تحت تاثیر آدم های اطرافمون هستیم که چی میگن، نظرشون چیه تائیدمون می کنن یا نه؟
و اینقدر این نظر و تائید برامون مهم هست که یادمون می ره چه توانمندی هایی داریم، چه کارهایی تابحال کردیم، چقدر رشد کردیم و هرروز بهتر شدیم
پس چه زمانی باید این دستاوردهای مهم زندگی مون و که لزوما مادی و قابل رویت نیست و به خودمون یادآوری کنیم؟
چرا باید احساس ارزشمندی خودم و به چیزهایی معطوف کنم که ندارم اما دیگران دارن؟
سریال (big little lies)
امشب سریال آمریکایی (دروغ های کوچک و بزرگ) رو می دیدم. خیلی برام جالب بودکه آدم هایی با سطح شغلی، اجتماعی، تحصیلی و درآمد کاملا متفاوت، هر کدام مشکلات و داستان های خودشان را داشتند که هر کدام در نوع خودش قابل تامل بود
مشکلات، چالش ها و کمبودهایی که یک زن شاغل موفق و پولدار داشت و مشکلات و کمبودهایی که یک زن خانه دار داشت.
زندگی هیچ کدام از شخصیت ها کامل وبی نقص نبود وهر کدامشان در جایگاهی که بودند مشکلاتی داشتند که با آنها می جنگیدند.
و فکر می کنم ماهم نیاز داریم در هر جایی که ایستادیم، هر از چندگاهی نگاهی به آب برکه بیندازیم و ببینیم که چقدر زیبا هستیم و توانمند.
.