ملت عشق
ملت عشق نام کتاب زیبایی از نویسنده مشهور ترک، الیف شافاک است
که داستان زندگی زنی به نام اللا را با داستان شگفت انگیز شمس و مولانا به زیبایی ترکیب کرده و معجونی به نام ملت عشف پدید آورده.
اللا روبینشتاین، زنی که در آمریکا زندگی می کرد
در آستانه چهل سالگی وزندگیش مانند برکه ای راکد بود.
سال ها بود عادت ها، نیازها و سلیقه هایش تغییر نکرده بود .روزها روی خطی مستقیم
پیش می رفتند…..
اللا اعتقاد داشت درزندگی مشترک چیزهای مهمتراز عشق و علاقه هم هست مثل مدارا با یکدیگر، مهربانی،تفاهم، احترام و ….
تمام زندگی اللای بی چاره خلاصه شده بود در راحتی شوهرروبچه هایش.نه علمش را داشت و نه تجربه اش را تا به تنهایی سرنوشتش را تغییر دهد.
هیچ گاه نمی توانست خطر کند.همیشه محتاط بود.حتی برای عوض کردنمارک قهوه ای که می خوردبایست مدت های طولانی فکر می کرد.
از بس خجالتی و سربزیر و ترسو بود.شاید بشود گفت آخر بی عرضگی بود.
درست به همین دلیل آشکار بود که هیچ کس فحتی خودش هم نفهمید که چطور شد
اللا روبینشتاین بعداز بیست سال آزگار زندگی زناشویی یک روز صبح از دادگاه تقاضای طلاق کرد
و خودش رااز شر تاهل آزاد کرد و تک و تنها سفری رفت با پایانی نامعلوم…..
اما حتما دلیلی داشت:عشق!
اللا به شکلی غیر منتظره عاشق شد ، عاشق مردی که اصلا فکرش را هم نمی کردو به هیچ وجه انتظارش را نداشت.
روایت شمس و مولانا
و بخش بعدی کتاب که در لابه لای داستان زیبا و جذاب اللا گنجانده شده است
روایت زیبای شمس و مولاناست که طی این روایت چهل قاعده شمس نیز به زیبایی گفته شده است.
مولانا یا همان جلال الدین محمد مولوی در سال ۱۲۴۴ میلادی(۶۴۲ ه.ق) با شمس تبریزی آشنا شد.
شمس از دراویش قلندریه بودوزبانی تند و تیز داشت.
روندی که با تلاقی راه هایشان شروع شده بود، زندگی هردوشان را از بیخ و بن دگرگون کرد…..
نخستین قاعده از قواعد چهل گانه:
قاعده اول:
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می بریم،همچون آینه ای است که خود را در آن می بینیم.
هنگامی که نام خدارا می شنویابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید به این معناست که تونیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می بری.امااگر هنگامی که نام خدارا می شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فرا وان است.
روایت زیبای شمس و مولانا و پیوستن شمس به مولانا و رفتنش به قونیه این کتاب را زیباتر کرده
این کتاب عشقی راستین میان دو انسان را روایت می کند
و خواننده را با شمس تبریزی و عقاید و افکارش بیشتر اشنا می کند
آزادگی این مرد در بیان عقاید و افکارش
نترسیدن از حاکمان و بالا دستان و گفتن حرف حق
تواضع و فروتنی اش و یاری رساندن به نیاز مندان
و یکسان دیدن همه بندگان خداوند فارغ از جنسیت و شغل و مقام و ثروت و گناهکار و شراب خوار و ..
و این صفات زیبا و نگاه انسانی اش به بشر به دور از هر قضاوت و هر باوری شمس را در این داستان به اسطوره ای تبدیل کرد.
این صفات شمس، مولانا را که عالمی برجسته بود متحول کرد واورا تبدیل به انسانی آزاد و رها از بند عقاید و افکار و قضاوت مردم و،خانواده و شاگردانش نمود.
او در آموزه های شمس غرق شد وبعد از رحلت شمس با عشقی که به شمس داشت به مرتبه ای از شهود رسید که اشعار همچنان از لبانش جاری می شد.
یک پاسخ
کتاب فوق العاده ای حتما بخونیدش